دنبال کسی برای امید دادن نباشید
هیچ کس به اندازه ی خود شما
نمی تواند بهتان ثابت کند که:
فردا روز دیگریست
عاری از اشتباهات
و پر از شادی..
پ.ن: فردا روز دیگری ست...
زن که باشی
دربارهات قضاوت میکنند؛
در بارهی لبخندت
که بیریا نثار هر احمقی کردی
دربارهی زیباییات
......که دست خودت نبوده و نیست
دربارهی تارهای مویت
که بیخیال از نگاه شکآلودهی احمقها
از روسری بیرون ریختهاند
دربارهی روحت، جسمت
دربارهی تو و زن بودنت، عشقت، همسرت
قضاوت میکنند
تو نترس و زن بمان
احمقها همیشه زیادند
نترس از تهمت دیوانههای شهر
که اگر بترسی
رفته رفته
زنِ مردنما میشوی
نبودن يه خوابه.
گاهی بايد يکی سکه بده،
بالا سرت جیغ بکشه،
يا آب سردی تو صورتت بريزه بلکه بيدار شی،
اما اون يکی تو دنيای هپروت غرقه،
اين دنيا جاييه که تا اطلاع ثانوی برای هيچکس جا نيست.
تماشای ديدن مقاومت و بزرگی آدما
و يا ساده ترش تحمل کردن ادا و اصولا
و به هر سازی نی لبک زدن و دمبل و ديمبل
و يا کنار اومدن با همه شرايطی که تو ميسازی
و ديگران ميپذيرن جالبه،
تو رو ياد چيزی ميندازه که
هرگز عرضه شو نداشتی داشته باشی.
واژه ی حسرت برانگيزی چون " صبوری " .
(حق با کسی نيست که ميبينه،
حق با کسيه که ميدونه !
قرمز کردن خاطره های آبی
و بعد ريختن شکسته هاش تو یه کيسه ی سيا ،
جسارتا فقط واسه گول زدن رهگذرهای سر راهيه.
و تو بيشتر از چيزی که مينويسم ميدونی ) .
. .
چند روزه آروم ميشينم.
عين يه دلقک عاقل که ميخواد
ادای آدمای حرفه ای يوگا رفته رو دربياره.
تمرکز ميکنم.
اون من ديگه م بهم ميگه گاهی زمین خوردن
و رو زمین نشستن بهتر از سرپا ایستادن و راه نرفتنه.
و من ف ک ر ميکنم.نه به يه فنجون خاطره
که از عمد ميشکنه و بعد منکر شکستنش ميشيم ،
شايد به تو و زخم های عميق تر از انزوا.
و نتيجه اينه که رسيدن هميشه آرزو نيست.
گاهی همين آرزوهان که گوشزد ميکنن
نبايد بود و نبايد رسيد.
کهنترین دشمن پیوندها
با چندش نگاهش
مرا می نگرد مخفیانه
و دارایی ام را
عشق را
داغی درونم را
با لبخندی مسموم
به سُخره می گیرد
مشتاق پای کوبی
به جشن فسردنها ، گسستنها .
می رقصد ،
نیمه شبها در مقابلم
در تاریک ترین زوایای اتاق خاموشم .
رقص شکارچیان ، قبل از شکار.
می نگرم او را و به تو می اندیشم
دلم قرص میشود .
نگاهم می لرزد مثل دستهایم
اشکها برای لمس تصویرهای زنده در ذهنم
بالا می روند از روی هم
پیشی می گیرند برای دیدن همدم تنهایی هایم
بره ی کوچک خنده یی تلخ
بین گله ی گرگهای گریه رها می شود
تلفیق عجیبیست !
می خندم و می گریم
به بیهودگی لحظه هایی که بی تو تلف شد
به پرسه ی شبهای سرد سر در گمی
به شنیدن ترانه های بی مصداق عاشقانه
به خیرگی نقشهای دل انگیز
هم آغوشی لیلی و مجنون
نشسته بر میناتورهای ظریف نقاشی
خوب یادم هست که حک شده بود
روی بشقابهای آبی میوه خوری مادر بزرگ
به ساحل نشستنهای نا مفهوم
و شمارش بی وقفه ی موجهایی که
تهی از خیال تو بود
چه شبهایی را که سر به بالین آرامش نهادم
بی دغدغه با تو بودن
چه بی خوابی هایی
که به ضرب قهوه ها ی غلیظ
و رمانهای طولانی ساخته می شد
راستی چرا بیدار می نشستم ؟
پشت پرچین اندیشه ام
آرامشی پوشالی ساخته بودم
غوطه ور در غفلت از بلندیهای با شکوه عشق
و اینک
بغض می فشارد
گلوی احساسم را
دوباره
کهنترین دشمن پیوندها
با چندش نگاهش
مرا می نگرد مخفیانه
می ترسم
از تکرار آن روزهای بیهوده و شبهای غفلت بار
حسرت از گذشته و بیم از آینده را
تقسیم میکنم بین روزها و شبهایم
نکند روزی ...
غمگین ترین آواز ها
بهترین مرهم شود دردهایم را ؟
به هرزه های نگاهش
ایستاده در زوایای تاریک اتاق خاموشم
دور باد ! می گویم
از حضورش برچمبره چرخش ساعت
ازعقرب زهر آلود عقربه ها باید ترسید
بر می خیزم باتری ساعت دیواری اتاقم را
در می آورم
نمی میرد این ضحاک
فقط به خواب می رود
روزی آیا ...
بیداری او ، خواب مرا آشفته نخواهد کرد ؟
ترس و پرهیز چاره ساز نیست
تـَوَکـَّلتُ عَلی العِشـق
باید صبور بود
صبور ...
می گفت دلت را بگیر تا نگیرد
می گفت دلت را قاضی کن
تا درست تصمیم بگیری
می گفت دلت را با احساست درک کن
و با احساست با آن حرف بزن
....
و همیشه من زمین خوردم
چون
فرق بین وهم و احساس را نمی فهمیدم...
پ.ن: دلگیر مباش،دلت که گیر باشد رها نمی شوی.
خداوند بنده گان خود را با آنچه بدان دل بسته اند می آزماید.
چقدر این روزها آدم های دل شکسته و احساساتی دور و اطرافم زیاد شده.
اصلن عقل خیلی بهتر از دل است با دوتا دلیل دست و پاشکسته
و دو تا دروغ مصلحتی سرش را می اندازد پایین می رود پی کارش
اما این دل لامصب است که هیچی سرش نمی شود!
میگویند دل مثل خر روی حقایق سرشو زیر می اندازد
و هر سمتی که بخواد می ره
اما من میگویم خر مثل گاو نیست که سرش را بیندازد پایین
و هر سمتی خواست برود
خر یک سری خصوصیات دیگر دارد
مثل مظلومیت،بارکش.تا حالا به همین بارکشی دل فکر کرده ای؟
هر چه بار است این دل بدبخت می برد
تنگی ( دل تنگ ) گرفتگی ( دل گرفته ) شکستگی ( دل شکسته )
درد ( دل درد ) و...!
موجود بارکشیست این دل،همان خر بهتر است...
پ.ن:
دل خر است ...
اما بگذار دل من خر بماند
از روباه شدن هراس دارم ای دوست!
و آن زناني كه دستگيره تاكسي را دو دستي مي چسبند(۴)
مبادا اينكه[تنشان] به تن نامحرم بخورد(5)
و زير لب غر مي زنند(6)
بدانيد و آگاه باشيد كه خود اين زنان [چيز] هستند(7)
و همچون وانت استيشن در زير چادر، زنبيل[و هر كوفت و زهرمار ديگر]حمل ميكنند(8)
و عرضشان با گاو ماده برابر است(9)
[مهم نيست كه] هر چقدر جمع و جور بنشينيد پس آنها شما را له خواهند كرد(10)
و دو غُرت و نيمشان هم باقي ست(۱۱)
پ.ن: جزء آخرین نسخه یک مرد...
سوره زن خپلو!... آیات ۴ تا ۱۰!...
قاریان: خوانندگان محترم!!
بدم میاد از اینجور زن ها و همچنین شوهران عریض المقعدشان!(... گشاد)