روزی سقراط ، حکیم معروف یونانی،
مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست.
علت ناراحتیش را پرسید ،
پاسخ داد:"در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم.
سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت
و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم."
زندگی شاید ، شعر پدرم بود ، که خواند
چای مادر ،که مرا گرم نمود
نان خواهر ، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم
زندگی ، زمزمه ی پاک حیات است ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره ی آمدن و رفتن ماست
لحظه ی آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد ، قدر این خاطره را دریابم
یکی از دوستان میگفت:
ده سال پیش نمیدونستم ژله چیه.
رفته بودم سوپر مارکت .
یه خانمی اومد گفت پودر ژله میخوام.
ما هم اومدیم کم نیاریم گفتم 2تا بسته هم به من بدید.
رفتیم خوابگاه حسابی تو اب حل کردیم
ومثل شربت لیوان لیوان خوردیم و حال کردیم.
بعد یه مقدار زیاد اومد گذاشتیم تو یخچال.
فرداش اومدیم بقیش رو بخوریم دیدیم سفت شده و میلرزه.
گفتم حتما خراب شده ریختمش دور
خداوندا آمده ام حس ات کنم
خداوندا می خواهم
برای همه داده ها و نداده هایت
بوسه بارانت کنم
... ...
خداوندا کمکم کن
تا اینگونه بودن را باور کنم
یاریم کن
تا حس کنم تو را و همه زندگی را
خداوندا کمکم کن
تا اینگونه بودن را باور کنم
یاریم کن
تا حس کنم تو را و همه زندگی را . . .
چقدر خسته ام از «چرا؟»
از «چگونه!»
خسته ام از سوال های سخت،
پاسخ های پیچیده
از کلمات سنگین
فکرهای عمیق
پیچ های تند
نشانه های با معنا، بی معنا
دلم تنگ می شود، گاهی
برای
یک «دوستت دارم» ساده
دو «فنجان قهوه داغ»
سه «روز» تعطیلی در زمستان
چهار «خنده ی بلند»
و
پنج «انگشت» دوست داشتنی
چنگی به دل نمیزند این روزها دلت
تلی از آرزو شده شورِ اوایلت
در کشتزارِ مهر تو ،وامانده ام هنوز
چیدم ولی ملخ زده ، انگار حاصلت
توجیه میکنی و چرا طفره میروی!؟
قانع نمیشوم بخدا با دلایلت
از بخت ، نقشه ای بکش واعتراف کن
عشقم نبوده قطعه ی ناجور پازلت
اشکم که ریخت پای تو، ارفاق آخر است
مردودی !اندکی اگر افتد معدلت
در باوری که فلسفه اش اشتباه بود
تنها دلیل بودن یک کوه ، کاه بود دستی نبود رسم کند حس درد را بر بوم عشق ، پرتره ای از گناه بود امشب به جمع بندی آخر رسیده ام تقدیر من و چشم تو ، هر دو سیاه بود
روی خوشی به حس زلیخا نشان نداد
یوسف اگر چه بر لبه پرتگاه بود
دست هوس ... و پیرهنی پاره ... در دلش ،
گفت ای خدا ! چه می شد اگر قصر ، چاه بود
آن روزها که عاطفه ریگی به کفش داشت
از گیر و دار عشق سرم بی کلاه بود
یک جفت کفش خسته و یک ساک منتظر
گویا بساط رفتن من رو به راه بود
پرسیدم و به پرسش من اعتنا نکرد
تردید داشت ... پاسخ او نیز - آه – بود
مردی غریب ضامن آهوی ما نشد ...
آری ، غزل – غزال دلم – بی پناه بود
چنگی به دل نمی زند ،افسوس باز هم
شعرم ضعیف و قافیه ام افتضاح بود
1-افراد معتاد.
2-افرادی كه به سرعت و شدت خشمگین میشوند.
3-افرادی كه مسئولیت زندگی خود را به دوش نمیگیرند.
(عبارتهای مثل؛ مامانم، بابام اینو گفت، اون گفت، من نمیخواستم،
تقصیر او بود، از دیالوگهای این فراد است.)
4-افرادی كه دیگران را كنترل میكنند.
5-افرادی كه اختلال جنسی دارند.
(مثلا همجنسگراها، مبتلایان به اختلال هویت جنسی،
فتیشیستها، آزارگران جنسی، آزارطلبان جنسی و...)
6-افرادی كه كودك ماندهاند و بالغ آنها شكل نگرفته.
(یعنی هنوز دقیقا مثل یك بچه پنجساله عمل میكنند و
با رفتارهای كودكانه به هدفهایشان میرسند: لوس كردن خود،
قهر كردن، وابستگی شدید به پدر و مادر و...)
7-افرادی كه عواطف و احساسات خود را بیان نمیكنند.
8-افرادی كه از روابط قبلی خود التیام نیافتهاند. (شكست خوردههای عشقی)
9-افرادی كه خانواده آزاردهنده دارند و نمیتوانند در مقابل آزار آنها از
همسر خود حمایت كنند.
10-افرادی كه اختلال شخصیت دارند. (مثلا اختلال شخصیت وابسته، اختلال
شخصیت بدگمان، اختلال شخصیت اسكیزویید، اختلال شخصیت آزارگر،
اختلال شخصیت آزارپذیر، اختلال شخصیت ضداجتماع)
پ.ن.
فقط مورد اول و پنجم شامل حال تو نمیشد