بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم و
مسئولیتهای یک کودک هشت ساله را قبول می کنم.
می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم
و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است.
می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است،
چون می توانم آن را بخورم!
می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم
و با دوستانم بستنی بخورم .
می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم
و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.
می خواهم به گذشته برگردم،
وقتی همه چیز ساده بود، وقتی داشتم رنگها را،
جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را یاد می گرفتم،
وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم
و هیچ اهمیتی هم نمی دادم .
می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست
و همه راستگو و خوب هستند.
می خواهم ایمان داشته باشم که هر چیزی ممکن است
و می خواهم که از پیچیدگیهای دنیا بی خبر باشم .
می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم،
نمی خواهم زندگی من پر شود
از کوهی از مدارک اداری، خبرهای ناراحت کننده،
صورتحساب، جریمه و ...
می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم،
به یک کلمه محبت آمیز، به عدالت،
به صلح، به فرشتگان، به باران، به . . .
این دسته چک من، کلید ماشین،
کارت اعتباری و بقیه مدارک، مال شما.
من رسماً از بزرگسالی استعفا میدهم
باز باردگر گرمی دستان آدمکی ... پوچ
چون همه لحظه های پرفریبش ... هیچ
باردگردرعین صداقت دروغی بیشرم ...
که درکمین لحظه هایم ...
مترصد کشتن احساسم بود بازهم اعتمادی نابجا...
وکسی که مرافریبی دیگرداد
بازیچه بودم ... میدانم میدانم میدانم ...
بازهم ملعبه حرفهائی زیبا شدم
فریب وفریب و فریب...
صداقتی درصدق فریب
دروغی درعین صداقت ...
واشکی ازتمامی قطره قطره خونم
حلقه میزنددرچشمانم زبهت وحیرت
کاینک ایستاده ام برای زخمی کاری تر
آه تویی که عاشق مینمودی روی ...
فرودآر آن خنجر فریب خویش...
برپشت ساده من
که من مستحق دروغ وفریبم ...
ومستحق ضربتی زهرآگین بادست تو
تا نفسم بر نیاید... وبرنخیزم زجای دیگر هرگز...
زابهت ضربت صداقتی دروغین وپرفریب
دوباره گردابی از دروغ...
باز هم غرقه درآتش سراب
هیچ بودی... پوچ بودی
خاک تو سرت کنن...
آخه بی شعور تو هنوز یاد نگرفتی واسه به دست آوردن چیزایی که دوستشون داری گاهی لازمه که دروغ بگی؟!
چرا دروغ ؟!؟!؟!
چرا که نه ؟
چرا باید تنها تو باشی که حقیقت برات بیشتر از خواسته هات ارزش داشته باشن ؟
چرا تنها تو باید به خاطر کسانی که دوستشون داری از خواسته هات بگذری ؟
چرا باید تنها تو مستحق دروغ شنیدن باشی ؟
چرا تنها تو نباید داشته باشی، چون تنها تو راست میگی ؟
چرا تنها تو باید بار شنیدن دروغ دیگران رو با اشکات به عهده بگیری و اشکات مزرعه ی دیگران رو سیراب کنه ؟
چرا همه واسه داشتنت دروغ بگن و تو واسه داشتن کسی دروغ نگی ؟
چرا همیشه تو واسه دیگران ببخشی و نخوای کسی واسه تو ببخشه ؟
چرا فقط تو باشی که وقتی غم تو دلته با عزیزی حرف نزنی که نکنه خدای ناکرده لحظه هاش خاکستری شه ؟ و تو باشی که بار غم همه رو به دوش بکشی ؟
چرا...
چرا...
چرا...؟
آخه چرا اینقدر ساده ای ؟؟؟
ها ؟
میدونم حرفی واسه گفتن نداری ...
حالا هی جلوی چشم همه "دوستت دارم" رو فریاد کن تا انگ هزار جور کار نکرده رو به پیشونیت بزنن.
تا فردا هر کی از راه میرسه بگه که : من فقط به تو گفتم دوستت دارم! و تو هم باورت شه... شاید حتی عذاب وجدان هم بگیری!!! که چرا من تنها به این آدم "دوستت دارم" رو نثار نکردم ؟!؟!؟!
اما باز حماقتت نذاره بفهمی که دوستت دارم های تو واسه کیا و با چه نوع احساسی بوده و ... دوستت دارم های کتمان شده ی اون...
حتی خودت هم گاهی فراموشت بشه که "دوستت دارم" ی تو دلت هست که هنوز نثار کسی نکردی . ولی اونی که میگه "دوستت دارم" رو به زبون نیاورده...
دلم هیشکی رو نمیخواد...
دلم" فقط" گریه میخواد...
خشمم را مشت کرده ام
و به درد و دیوار می کوبم
بی تابی ام را...
با این قضاوتهای نا به جا ...
با این حرفهای نامنصفانه و دروغ...
با این تهمتها و ناراستی ها و غیبتها و
حرف و حدیثهای مردم باید چه کرد....
صدایت را که نمی شنوم ....
صدایم را میشنوی؟
با حرف مردم چه کنم؟
با این بندگان بی انصافت چه کنم؟
پاسخ اینهمه قضاوت نادرست را چطور ندهم؟
چگونه بدهم؟؟؟؟
خودت بگو....
....
قرآن! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم میپرسند "چه کسی مرده است؟" چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است ...
قرآن! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام. یکی ذوق میکند که ترا بر روی برنج نوشته، یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده، یکی ذوق میکند که ترا با طلا نوشته، یکی به خود میبالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و ...! آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم؟
قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که ترا می خوانند و ترا می شنوند، آنچنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند. اگر چند آیه از ترا به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد میزنند "احسنت ...!" گویی مسابقه نفس است ...
قرآن! من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای، حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو آز آخر به اول، یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند، حفظ کنی، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند ...
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو. آنانکه وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند، گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما باقرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم...
فقط يک ايراني هنگام دور زدن با ماشين، بجاي استفاده از راهنما، دستش رو بيرون از ماشين مياره!
فقط يک ايراني ميتونه بوسيله بوق ماشين از و احوالپرسي گرفته تا فحش ... استفاده کنه!
فقط در ايرانه که بعد از مراسم ازدواج به عروس و داماد به جاي آرزوي خوشبختي انواع راه هاي کشتن گربه دم حجله را آموزش مي دهند.
فقط در ايرانه که اگه دختري بهت محل نمي گذاره ميگن مي گن عاشقته! و اگر پسري بهت محل نمي زاره اوا خواهره!
فقط در سريال هاي ايرانيه که آدم خوباش فقيرند و پر از اعتقاد و آدم بداش پولدارند و دزدند و به هيچ وجه آدم ها نمي تونند هر دو خصلت را داشته باشند
فقط يک خواننده زن ايراني، اين نبوغ رو داره که با لباس شب بتونه تو کوه و کمر آواز بخونه
فقط يک پسر ايرانيه که بعد از ازدواجش تازه بياد دوران شيرخوارگيش ميوفته و به مادرش وابسته ميشه
فقط خانمهاي ايراني هستند که دچار عارضه پوستي هستند و رنگ پوست صورت با گردنشون 6 درجه فرق ميکنه
فقط در ايرانه که داشتن زن با 7،8 تا دوست دختر امري اجتناب ناپذيره
فقط در عروسي ايرانيه که تعداد بچه ها از تمام ميهمان ها و خدمه بيشتره
فقط يک مرد ايرانيه که مامانش رو بيشتر از زنش دوست داره
فقط در رستوران ايرانيه که تو بجاي معاشرت با کسايي که باهاشون اومدي، بر و بر ميز روبروت رو نگاه ميکني
فقط يک خانم ايرانيه که توي /س/و/پ/ر/ مارکت، سلموني، مهموني، صف مرغ و تخم مرغ، کفش پاشنه 25 سانتي ميپوشه
فقط در ايرانه که توي مهموني، آدمها بجاي معاشرت کردن و شاد بودن فقط به دنبال ايراد گرفتن و سوژه کردن هستند!
فقط در ايرانه که تا يه مهمون خارجي مياد سريع دور و برش جمع مي شن و مي پرسن اجاره خونه اون ور آب چقدره؟
فقط يک پدر بيچاره ايرانيه که مجبوره خرج بچه هاشو تا زنده است بده بعد هم بگن بيچاره سني نداشت سکته کرد!
فقط در ايرانه که ابروي دختراش 6 خط بالاتره
فقط در ايران بعد از طلاق، زنه فاسد بوده و مرده ديوانه!
فقط يه دختر ايراني اين استعداد رو داره که توي گرماي تابستون چکمه بپوشه و توي سرماي زمستون صندل
فقط يک ايرانيه که توي رستوران بعد از خوردن غذاش درخواست ظرف يکبار مصرف ميده تا 2 لقمه باقيمونده غذاشو ببره خونه چون فکر ميکنه پول داده
فقط يک ايرانيه که تو رستوران سالاد را شخم ميزنه و قبل از اينکه غذا رو براش بيارن سير ميشه
فقط يک پدر و مادر ايراني هستند که چه بچشون 4 سال داشته باشه چه 40 بازم اين اجازه را دارن که حتي به آب خوردن بچشون نظارت کامل داشته باشن
فقط ايراني ها هستند که معتقدن که هنر، فقط و فقط نزد خودشونه
فقط ايراني ها هستند که در فرودگاه ها يه 40/50 کيلو اضافه بار دارن
فقط يک خانم ايراني ميتونه که در يک استخر هتل 5 ستاره با گن و لباس زير بياد تو آب چون فکر ميکنه هر گردي گردوست
فقط ايرانيها هستند که باز هم در رستوران همون هتل دوربين بدست از غذا و همه توريستهاي ديگه در حال خوردن غذا بدون اجازه فيلم ميگيره تا به همه بگه من کجا بودم
فقط در اداره هاي دولتي ايرانه که هيچ وقت حق با مشتري نيست و هر يک از کارکنان خود مدير کل آن اداره هستند و در ضمن به نشانه خاکي بودن کفشهاشونو زير ميز پارک ميکنند و با دمپايي در اداره ميچرخه.
فقط در اداره هاي دولتي ايرانه که امکان داره پرونده هاي شما گم بشه.
فقط در ايرانه که پسر به پسر تيکه ميندازه تا پيش دوست دخترش کلاس بزاره!
فقط يک ايراني هست که پيش از ياد گرفتن کامپيوتر، مي تونه فيلتر رو دور بزنه!
وقتي سفر نميكني،
وقتي چيزي نمي خواني،
آرام روي به مردن مي نهي!
وقتي به اصوات زندگي گوش نمي دهي،
وقتي قدر خودت را نميداني،
آرام روي به مردن مي نهي!
وقتي خودباوري را در خودت مي كشي،
وقتي نميگذاري ديگران به تو كمك كنند،
آرام روي به مردن مي نهي!
وقتي برده عات خود ميشوي،
وقتي هميشه از يك راه تكراري مي روي،
اگر "روز مرگي" را تغيير ندهي،
اگر رنگهاي گوناگون بر تن نكني،
يا اگر با ناشناس ها صحبت نكني،
آرام روي به مردن مي نهي!
وقتي از شور و گرما،
از احساسات سركش،
و از آنچه چشمانت را به درخشش وا ميدارند....
و ضربان قلبت را تندتر مي كند،
پرهيز كني ...........
آرام روي به مردن مي نهي!
اگر وقتي از شغلت،
يا عشقت خرسند نيستي،
آنرا عوض نكني،
اگر براي يافتن مطمئن در نامطمئن خطر نكني،
اگر وراي روياها نروي،
اگر به خودت اجازه ندهي...
كه حداقل يكبار در تمام زندگيت
از مصلحت انديشي گذر كني......
آرام روي به مردن مي نهي!
امروز زندگي را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروز كاري بكن!
نگذار آرام بميري!
شادي را فراموش نكن!
شاید اگر دائم بودی کنارم
یه روز می دیدم که دوست ندارم
می خوام برم که تا ابد بمونم
سخته برای هر دومون می دونم
فکر نکنی دوری و اینجا نیستی
قلب من اونجاست تو تنها نیستی
خودم میرم، عکسم ولی تو قابه
می شنوه حرفو ، ولی بی جوابه
غصه نخور زندگی رنگارنگه
یه وقتایی دور شدنم قشنگه
مراقب گلدونه اطلسی باش
یه وقتایی منتظر کسی باش
کسی که چشماش یه کمی روشنه
شاید یه قدری هم شبیه منه
برای فهمیدن ارزش ده سال:
از زوج های تازه طلاق گرفته بپرس.
برای فهمیدن ارزش ۴سال:
از فارغ التحصیل دانشگاه بپرس.
برای فهمیدن ارزش یک سال:
از دانش آموزی که در امتحانات آخر سال رد شده بپرس.
برای فهمیدن ارزش نه ماه:
از مادری که نوزاد مرده به دنیا آورده بپرس.
برای فهمیدن ارزش یک ماه:
از مادری که نوزاد زودرس به دنیا آورده بپرس.
برای فهمیدن ارزش یک هفته:
از سردبیر یک روزنامه ی هفتگی بپرس.
برای فهمیدن ارزش یک ساعت:
از عشاقی که در انتظار یک دیگر به سر می برند بپرس.
برای فهمیدن ارزش یک دقیقه:
از شخصی که قطار اتوبوس یا هواپیمارا از داده است بپرس.
برای فهمیدن ارزش یک ثانیه:
از باز مانده یک تصادف بپرس.
برای فهمیدن ارزش یک دهم ثانیه:
از شخصی که در المپیک مدال نقره به دست آورده بپرس.
اشکایی که بی هوا روگونه هام میریزه
ابری که از همه خاطره هات لبریزه
دلی که میخواد بمونه تنی که باید بره
حرفی که تو دلمه اما ندونی بهتره
بیخیال حرفایی که تو دلم جا مونده
بیخیال قلبی که این همه تنها مونده
آخه دنیای تو دنیای دلای سنگیه
واسه تو فرقی نداره دل من چه رنگیه
مثه تنهایی میمونه با تو همسفر شدن
توی شهر عاشقی بیخودی در به در شدن
حال و روزمو ببین تا که نگی تنها رفت
اهل عشق و عاشقی نبود و بی پروا رفت
دو دریچه دو نگاه دو پنجره
دو رفیق دو همنشین دو حنجره
دو مسافر تو مسیر زندگی
دو عزیز دو همدم همیشگی
با هم از غروب و سایه رد شدیم
قصه ی عاشقی رو بلد شدیم
فکر می کردیم آخر قصه اینه
جز خدا هیشکی ما رو نمی بینه
دو غریبه دو تا قلب در به در
دو تا دلواپس این چشمای تر
دو تا اسم دو خاطره دو نقطه چین
دوتا دور افتاده ی تنها نشین
عاقبت جدا شدن دستای
ما گم شدیم تو غربت غریبه ها
آخر اون همه لبخند و سرود
چشمای پر حسادته زمونه بود
آدما از آدما زود سیر میشن
آدما از عشق هم دلگیر میشن
آدما رو عشقشون پا مزارن
آدما آدمو تنها میزارن
منو دیگه نمی خوای خوب میدونم
تو کتاب دلت اینو میخونم
یادته اون عشق رسوا یادته
اون همه دیونگی ها یادته
تو میگفتی که گناه مقدسه
اول و آخر هر عشق هوسه
آدما آخ آدمای روزگار
چی میمونه از شما ها یادگار
دیگه از بگو مگو خسته شدم
من از اون قلب درو خسته شدم
نمیخوای بمونی توی این خونه
چشه تو دنبال چشمای اونه
همه حرفا که میگی یک بهونس
اون جهنمی که میگن این خونس
بار خدايا دلم تنگ است
براى من در اين دنيا
اميد و عشق بى رنگ است
اتش دل شعله ور كردن همه ننگ است
خدايا رحمتى كن من دلم تنگ است
از اين نامردمى ها بى وفايى ها و ادم ها كه
حتى قلبشان از جنس سنگ است
خدايا تو به زير چترى از باران كه مى بارد
براى دل پناهم ده
به جرم عاشقى آواره اين كوچه ها گشتم
درون كعبه عشقت تو را هم ده
خداوندا تو مى بينى تو مى دانى
تمام دردهاى عشق ديرين را
فقط ازچشم هاى اشكبار من تو مى خوانى
كمك كن در زمانى كه دلم تنگ است
بخوانم اسم زيبايت
براى گوش جان نامت خوش آهنگ است
1=همیشه طوری زندگی کن که انگار آخرین روز زندگیته .
2 = با مردم تا اندازه دوست بشو که راحت بتونی ترکشون کنی .
3 = با مردم طوری دشمنی بکن که باز هم بتونی باهاشون دوست بشی.
4 = به اندازه توانایی خودت آرزو کن و به اندازه امیدت تلاش .
این باعث میشه ، حسادت که عامل اکثر ناهنجاریهای رفتاریه از
تو دور بشه
بی تو اندیشیده ام کمتر به خیلی چیزها
می شوم بی اعتنا دیگر به خیلی چیزها
تا چه پیش آید برای من ! نمی دانم هنوز ...
دوری از تو می شود منجر به خیلی چیزها
غیر معمولی است رفتار من و شک کرده است
_ چند روزی می شود _ مادر به خیلی چیزها
نا مه هایت ، عکس هایت ، خاطرات کهنه ات
می زنند اینجا به روحم ضربه ، خیلی چیزها
هیچ حرفی نیست ، دارم کم کم عادت می کنم
من به این افکار زجر آور ...به خیلی چیزها
می روم هر چند بعد از تو برایم هیچ چیز ...
بعد من اما تو راحت تر به خیلی چیزها...
بيدارم کن و
بگو که هنوز دنيا پر از قشنگيه .
بگو که همه اين سياهی ها دروغه
و وقتی صبح بشه بازهم پرنده کوچولو با ترنم محبتش
گلها روازخواب بيدار می کنه .
بگو هنوز هم خورشيد می آد و با دستهای پر از نورش
شب سياه رو می بره .
بگو که هنوز روی گلبرگهای ظريف شقايق ،
يه جايی برای شبنم ها هست .
بگو که هنوز ميشه توی چشمهای يه غريبه
خيره شد و از عشق گفت .
بگو که ميشه يه گوشه دنيا يه جايی
برای اشکهای دلتنگی پيدا کرد .
بگو که اینهمه دروغ و کينه فقط مال قصه هاست
و وقتی به آخرش برسی همه چيز دوباره عوض ميشه .
همه سياهی ها دوباره سفيد ميشه .
بگو که هنوز شاهزاده شهر پریون
بااسب سفيدش می آد وعاشق دختر فقيرميشه
واونو با خودش به شهررويا می بره .
بگو که آدمهای بد فقط مال تو قصه هان ،
بگو که هنوز همه همديگه رو دوست دارن
و هنوز دستی پيدا ميشه که دستهای محتاج به نوازشت رو
توی دستاش بگيره .
کاش زودتر يکی بياد و از اين کابوس بيدارم کنه .
بيدارم کنه و
بگه تمام اين پليدی ها فقط يه خواب بوده .
بگه که هنوز دنيا ،
يعنی يه جای قشنگ و امن برای دوست داشتن
و دوست داشته شدن
از هم گریختیم.
و آن نازنین پیاله دلخواه را ؛ دریغ
بر خاک ریختیم!
جان من و تو تشنه پیوند مهر بود؛
دردا که جان تشنه خود را گداختیم !
بس دردناک بود جدایی میان ما ؛
از هم جدا شدیم و بدین درد ساختیم .
دیدار ما که آن همه شوق و امید داشت ؛
اینک نگاه کن که سراسر ملال گشت .
و آن عشق نازنین که میان من و تو بود ؛
دردا که چون جوانی ما پایمال گشت !
با آن همه نیاز که من داشتم به تو ؛
پرهیز عاشقانه من ناگزیر بود .
من بارها به سوی تو بازآمدم ؛ ولی
هر بار دیر بود !
اینک من و تو ایم دو تنهای بی نصیب ؛
هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش .
سرگشته در کشاکش طوفان روزگار ؛
گم کرده همچو آدم و حوا بهشت خویش !
من همینم اگه زشتم اگه خوشگل
من همینم اگه آسون اگه مشکل
من همینم اگه خاموش اگه روشن
من همینم اگه خارم اگه گلشن
کسی نیست شب رو با من سر بکنه
کسی نیست بغضمو باور بکنه
غریبه تو از راه دور اومدی
غریبه تو از پیش نور اومدی
غریبه به جون هر دومون قسم
که تبار عاشقا کم شده کم
کسی نیست شب رو با من سر بکنه
کسی نیست بغضمو باور بکنه
غریبه تو از راه دور اومدی
غریبه تو از پیش نور اومدی
غریبه به جون هر دومون قسم
که تبار عاشقا کم شده کم
کسی نیست شب رو با من سر بکنه
کسی نیست بغضمو باور بکنه