از اینکه میدانم دیگر هیچ گاه به تو نمیرسم . . .
نه از تو ! نه از زمانه ! نه از زمین !
که من از دست خویش خسته ام !
از این ذهن پریشان !
از این احساس در آلود !
از این هزیانهای گاه و بی گاه !
از این سیگار !
از این روح سردر گم !
چرا بیراهه بروم . . .
من از دست خودم خسته ام . . .
هیچ وقت نتوانستم ...
مثل همه شاعران
مطالب زیبا و عمیق بنویسم...
همه آن چیزهایی را که میخواهم ...
حرفهای مانده روی قلبم را می گویم ..
بغض هایم را ...
تمام آن دلتنگ هایی برخاسته از وجودم را ...
اشک هایی که گاه و بیگاه
بر پهنه صورتم میبارد..
بی تو بودن ها را...
آن سه نقطه های لعنتی را...
به اینجا که میرسم فقط سکوت میکنم ...
دیگََـــَر هـَــواى بــرگـرداندنتـــ را نــَـدارم
هـَــرجـا کِـه دلتـــ مى خـــواهــد بُـــرو
فـقــط آرزو مـى کــُنــم
وَقتــى دُوباره هـَواى ِ مـن بهـ سرت زد
آنقــَدر آسمـان ِ دلتـــ بگــیرد کــِه ....
بــا هـِـزار شبــ گــِـریـه آرام نگـــیرى
وَ اَمـا مــَن
بــَرکــِه نـمى گـــَردم هــــ ـــــــیچ وقت!!!
عَطـــر ِ تنـَــــم را هــَـم
از کوچه های پشت سرم جمع می کنم
کـهـ لـَــم ندهـــی روی مبل های "راحتــــی"
با خــاطــــِـــره هایـم قَـــدم بـــزنی!!!
تــو رامـــــــیـــــــــخواهـــــــــم!!
هر چند کوتاه...
به کوتاهے نوشیدنِ
فنجان چاے داغ شیرین
تو چاے بنوشے ... من اعتراف کنم
تو چاے بنوشے ... من اشک بریزم
تو چاے بنوشے ... من آرام بگــیرم
تو فنجانت را روى میز بگذارے ...
بلند شوى و دست دراز کنے
به آغوشت دعوت کنے!!
با تمام وجودم در آغوشت جا شوم!!
و من آنچنان غرق شوم در تو...
که نه منے بماند نه فنجانے نه کافه اے
فقط تو باشے...
که با لبخندت به من میفهمانے
همه چیز تمام شد
...
زن رو باید بغل کرد و بی دلیل بوسش کرد
حتی وقتی آرایش نداره،
موهای دست و پاش یه کم درومده
دو روز وقت نکرده ابروهاشو برداره
موهاشو برات براشینگ نکرده
پیژامه تو رو پوشیده
و خودشو گوله کرده تو تخت
تو جای خالی تو که هنوز گرمای تنتو داره
که سرشو فرو کرده تو بالشت
که بوی تنتو -نه ادکلنت- بوی تنتو با لذت
با هر نفسش بکشه توی ریه هاش
زن رو باید بغل کرد و تو بغل نگه داشت
و با همه شلختگی ظاهریش
عاشقونه بوسش کرد
تا احساس امنیت کنه
که مردش همه جوره دوسش داره
