آموخته ام که
همیشه
بی مخاطب بنویسم
بی دلدار
عشق بورزم .
ومعشوقی خیالی
داشته باشم .
اینجا
همه چیز
بده وبستان
وشرطی ست .
همه چیز.....
همه چیز......
حتی دوست داشتن.
زندگی به شرط تولد ست
ومرگ هم به شرط زندگی .
وزندگی
به شرط چاقو
مانند هندوانه .
حالا کال
یا رسیده وقرمز
بستگی به شانس دارد.
طعمش که جای خود دارد.
همه چیز شرطیست
میترسم از دلم بگویم
ودوباره از اول
ناگهان
همه شرطها بیاید سراغم .
یک نه میگویم
نه ماه هم
بظاهر اسوده هستم.
زندگیست دیگر
آدم هستیم .
البته به اعتباری
اگر ها نباشد ،
میشود زنده هم نبود .
نظرات شما عزیزان: