تیره بود شب گذشته ...
چون هرشب ...
من و چشمان خسته و خیال آشفته ای
که گم گشته ایست میان این باور ...
کیم من که اینگونه ...
اسیر هزاران باور ....ل
حظه ها می رود بیتاب و بیتاب ....
چشم ماه خیره به چشمان بی خواب ...
درد و درد و درد ...
تصورات من و من ...
بریده بریده هایی که شده ...
قصه هرشب ...
با خودم بودم انگار :
این را بدان که شعر هست ...
خیال هست ...
اما کسی مرا نخواهد کرد باور....
نظرات شما عزیزان: