پارادوکس

 پارادوكس های همیشه! پارادوكس! 
     

 1) با لهجه  ساده ساده ساده"تو را دوست دارم،

بدون آنكه علتش را بدانم ،محبتی كه علت داشته باشد،
        

یا احترام است یا ریا....؟"
     

       

این روزها، واژه هایی كه بیشتر از سلام و خداحافظ روزمره ،

مورد استفاده قرار می گیرد، واژه های "دوستت دارم" هستند!

راحت و بی دغدغه..
     

بدون آگاهی از تعهد و مسئولیت عاطفی ای

كه در پس این دو واژه به ظاهر ساده جا خوش كرده....

به مخاطبمان می گوییم "دوستت دارم"!
     

...
     

بعد از چند قرن زودگذر كه برای ما چیزی نیست

جز بازیگوشی چند ثانیه روزگار، سر كوچكترین مسایل،

هرچه دلمان می خواهد به مخاطبانمان می گوییم

و می گذاریمش به امان خدا!
     

به همین سادگی!!!

حتی ساده تر از به زبان آوردن واژه های مقدس"دوستت دارم"!
     

توجیه مان هم در جای خودش جالب است و درخور توجه

و شامل جمله های این چنینی:...
     

خب اون موقع دوست داشتم...!

با توجه به اون 10 درصد شناختی كه از تو داشتم ، 
     

گفتم "دوست دارم". اما حالا كه شناختم 30 درصد شده ،

دیگه اون طور "دوست ندارم"....

شاید اگه می شد 60 درصد باز هم می گفتم" دوستت دارم"...!!!!

یعنی چی كه خانومها موقع طلاق می گن

"تو كه روز اول با دسته گل اومدی خواستگاری و بهم گفتی "دوستت دارم"!"

اون حرفها برای روز اول بود! خب بعدش با هم زندگی كردیم

و فهمیدیم كه اون طورا نیست و ...

حالا "دوستت ندارم"...!

آدم باید منطقی باشه نه آدم احساساتی...! ا و ... و ...!
    

" دوستت دارم" سرشاراست از تعهد و مسئولیت و از خود گذشتگی

و ...و ...و صبوری و ....و ....
    

اگر به پدر و مادرمان می گوییم" دوستون دارم"

باید تا همیشه به این حرفمان پایبند باشیم،

احترامشان را نگه داریم، به آنها مهربانی كنیم،

عصبانیتشان را نادیده بگیریم ، كمك حالشان باشیم و ....

یه عالمه چیزای دیگه. 
     

اگر به همسرمان می گوییم "دوستت دارم" باید تمام زندگیمان را تقدیمش كنیم.
     

اگر به دوستمان می گوییم "دوستت دارم".... همینطور!
     

هیچ كس توی دنیا مجبورمان نكرده كه این واژ های مسئولیت آور را

به زبان بیاوریم!
     

هیچ كس مجبورمان نكرده كه تظاهر به مهربانی كنیم!
     

هیچ كس مجبورمان نكرده كه خود واقعیمان نباشیم!
     

كاش وقتی كه از عهده تعهدات بعدیش بر می آیم بتوانم بگویم" دوستت دارم".
       
     

2)     با لهجه نه چندان ساده اتفاقی خوشایند می آید....

می افتد در روزهای دم كرده تابستان....

اتفاق خوشایند افتاده می ماسد چند ثانیه.... 
     

دقیقه....ساعت.....روز....هفته، روی... روی تن پوش ذهن.
     

مشغولیت ذهنی، بیداد می كند...بیداد می كند....بیداد می كند!!!
     

انگار ذهن خسته می شود

از این همه ویراژ بی وقفه فكرها كوچك و بزرگ همچنان....
     

ثانیه ها فلسفه بافی می كنند. برای خودشان....

و راستش را بخواهید... برای من!
     

هفته های فیلسوف، مزمن می شوند....ذهن، خسته تر ... تر...تر.
     

اتفاق و بهانه تلفیق می شوند به سبك رئالیسم!
     

اتفاق افتاده ، محو می شود.
     

بهانه می ماند(تلفیق شده بودندها!!!)
     

پارادوكس های همیشه! پارادوكس!
     

تلفیق شده بودند ... اما ... فقط همچنان بهانه.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







دو شنبه 20 / 6 / 1390برچسب:, |