تو چایت را بنوش

ديگر هيچ فرقي نمي كند

آسمان قد پياله باشد يا دريا

حتي اگر پشت در خانه ات يك جفت كفش زنانه هم ببينم

نمي پرسم دستان چه كسي

برايت ياس و انار و كبوتر آورده بود

مي روم حوالي علاقه ي خلوت آن سال ها

مي روم دنبال كسي كه با من تا نور مي آيد

با من تا ستاره با من تا دربند تا دريا

مي روم و ديگر نمي پرسم

سهم من از اين همه سبز كه سرودم چيست ؟؟؟


حالا مي توانم لباس هاي سبزم را بيرون بياورم

و سفید بپوشم مي توانم تمام ستاره هاي سبز

را با تفنگ ساچمه اي هدف بگيرم

ديگر نه رد پاي پروانه را دنبال مي كنم نه رنگين كمان را

همه چيز مال خودت...حتی پاییز.

تمام روزهاي باران را از آستين آسمانت خشك كن

نام مرا هم در كوچه اي بن بست تنها بگذار و برو

حالا يك فنجان چای براي خودت بريز

انگار نه انگار صداي گريه اي غريب

از قصه هاي سفيد دختري

آيينه ات را خاموش مي كند

تو چایت را بنوش.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







یک شنبه 5 / 5 / 1390برچسب:, |