در لا به لای من زنی پنهان است
که هیچ وقت مثل گذشته ها نخواهد شد...
مثل دیواری که قسمتی از آن فرو ریخته
مثل لبخند بر روی کاغذی مچاله
گاهی اوقات
پای من به این زن گیر می کند
زمین میخورم
با عجله خودم را جمع جور می کنم
دور می شوم
انگار اتفاقی نیفتاده است
ساز دردهایم که کوک می شود
درون من زنی است زخمی
زنی که خلخال در ساق پایش می اندازد
زنی که پیچ و تاب می خورد
زنی که دردناک می رقصد...