حالمان خوبست
نفسی می آید و.. میگذرد
تکه نانی
جرعه آبی
دلمان اما...
همچنان تنهاست
همچنان بی کس
همچنان پر درد
پُرِ از غمهاست. . .
هر کسی آمد
ضربه ای بر آن زد و رفت
عاقبت "زخـــم" را
آنکه دوسـت تر داشت
محکــمتر زد و رفـت
دل من اما..
همچنان زخمی
همچنان پردرد
همه زخـمها را تحمل کرد
شاید آن نامرد
روزی از راه رسد
و بگوید این بار
هرچه گفتم ای یار
تو زخاطر بردار!
ببر از یاد همه رنج و غمت!
که دگر آمده ام سمت دلت!!
دل من اما...
روز دیگر دانم
"زخـم دیگر خـوردست"...
نظرات شما عزیزان: