شاید من اون درخت سبزم که تو فصل پاییز
از ترس له شدن زیر پای آدمای بی رحم دستامو
سمت شاخکام میگیرم،
تا کسی شاهد دیدن و افتادن برگای زردم نباشه،
و کسی شاهد دور ریختن فلسفه های تنهاییم...
جور این زندگی چندین ماهه و همه خوبی هایی
که در حقت کردم
و چیزی جز توهین ندیدم به تنهایی میکشم.
با دو دست خودم، برگای خودم رو جمع میکنم،
و نیازی به ترحم هیچ کسی که واسم ادای بنی بشر رو
در بیاره ندارم..
که حتی ادای آدم بودن هم نیاز به دوره تخصصی داره ،
که تو با همه ۲رویی یات،دروغگوییات،حسودیات ،
دو به هم زنیات و خاله زنکیات + محبت ها و مهرای دروغکی ت
که با منت در حقم میکردی،نداشتی،
عزیز یک زمان لحظه هایم را، تو نداشتی..
آخ که چقدر دیر تمامت کردم..
نظرات شما عزیزان: