بهانه

بهانه

 
 

این روز‌ها بهانه بیشتر می‌‌گیرم

 


قرص زیاد می خورم ( مسکن ... چه تسکینی ؟؟)

 


قهوه‌هایم را تلخ تر می خورم

 


بد و بیراه می گویم

 


به همه.. به زمین و زمان.. به تو..

به جای خالی‌ِ تو

 


به مادرم

(که با تردید.. می‌‌ایستد و می گذارد چهار چوبِ در قابش کند)

 


به عکس‌هایی‌ که خودم با دست‌های خودم گرفتم

 

و حالا نگاهشان می‌کنم




این روز‌ها در حسرتم

 


در حسرتِ نامه‌هایی‌ که باید بنویسم ( و نمی‌‌نویسم)

 


در حسرت نامه‌هایی‌ که باید بنویسی‌ ( و نمی‌‌نویسی)

 


در حسرت شعر‌هایی‌ که هر واژه‌اش میشد برای تو باشد و دیگر..

 


(هست.. هست.. هنوز هم هست )


این روز‌ها بهت زده ام

 


چطور میشود همه کسِ یک نفر باشی‌

 


و از لحظه‌ای تا لحظه ی دیگر، دیگر هیچ چیزی برایش نباشی‌ ؟؟

 


چطور می‌‌شود یک نفر همه کس زندگیت باشد

 


حتی اگر خودش دیگر نباشد ؟



این روز‌ها در جوابِ ساده‌ترین سوال‌ها مانده ام

 


بهانه میگیرم

 


و قرص میخورم..



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







جمعه 24 / 7 / 1392برچسب:, |